چنانچه مقصد شما  سر مؤلف است بدانید و آگاه باشید که او قبلا به جرگه ی مرگ مؤلف پیوسته و دار فانی را وداع گفته است ، بنابراین با جمعی از محققان و فرهیختگان به اتفاق تهیه کننده و تیمش سر قبر او رفته و نبش قبر کردیم و او را کشان کشان بیرون کشیدیم تا از اسرارِ کک ها آگاه شویم ، ابتدا امتناع می کرد و می گفت:

ولم کنید بابا مؤلف مُرد و از این حرفها

دست آخر هر دو به توافقی رسیدیم ، ما نسبت به بقیه آثار او به شیوه ی مرگ مؤلف رفتار می کنیم و او هم نسبت به کک ها توضیحات کامل و شفاف بدهد.

نقدِ حالِ کک ها

نویسنده با پیچیدن  پرِ کفن به خودش روی صندلی که مخصوصِ تهیه کننده بود و فقط او حق داشت بشیند نشت و کمی زیر لب غر و لند کرد و گفت :

تازه با حوری ها به جاهای خوب خوب رسیده بودیم.

ما گفتیم : اگر به سرعت جواب ما را بدهید می توانید بروید و از همان  جاهای خوب خوب ادامه دهید.

یکی از همراهانِ من گفت : نویسنده ی ناقلا به عمد از این حرفها می زنه تا ما نتوانیم مصاحبه را منتشر کنیم یا مجبور به سانسور شویم که دیگه مطلب شهید میشه و در هر دو صورت مقصود اون حاصل شده.

من گفتم بهونه دستش نده که این آدم بی ابرش بارونه بگذار راحت باشه.

نویسنده ادامه داد و گفت :

من زیاد از حرف های این نویسنده سر در نمیارم به نظرم او یک پریشان نویس است و بهتر است وقتمان را سرِ نوشته های خیالی او تلف نکنیم.

تهیه کننده نگاهی غضب آلود به من کرد و همه ما از جمله صدا بردار فیلم بردار و خود تهیه کننده و همه دستیاران ، حالا منشی صحنه واسه ی ما آدم شده بود خلاصه همه جملگی نگاهی پر از عصبانیت به نویسنده ی کفن آلود انداختیم او همین طور که پرِ کفن را محکم به خودش پیچید گفت :

من عمقی در این نوشته نمیبینم اما نویسنده ی آن  یک قناری ماده داشت که همه جا با او بوده و از افکار و روحیات او آگاه هست او چیزهایی گفته که احتمالا به درد شما بخورد و دست از سر من بردارید بنابراین من سعی می کنم یه سری مهملات غیر دلالت کننده بر معنی موضوع که روح نویسنده هم از آن بی خبر است ببافم تا بلکه قانع شوید.

داستان با نمایشِ درگیری یک زن با مسائل پیشه پا افتاده آغاز میشود ، گویا مهمترین نگرانی ها و دغدغه ی این زن همین هاست که برود خانه ی فامیلش و جلوی او چیزی بگذارند و او بخورد همین.

بعد با بردن دوربین توی اتاق دختر ،کک ها را نشان میدهد و اینکه او با اسپری سرکه بدنش را از گزیدن کک ها حفظ می کند تا بتواند بخوابد ، استفاده از اسپری سرکه یعنی اینکه او مدتها با این موضوع درگیر است پس باید کک ها مدت زیادی در آن خانه زیست داشته باشند بنابراین باید محیط مناسبی برای زاد و ولد آن ها فراهم باشد پس خانه به شدت کثیف و مرطوب است و برای زندگی کک ها مناسب است و آن ها از سر تنبلی و بی حوصلگی دنبال علت و برطرف کردن آن نرفته اند.

بعد دوباره دوربین را روی سفره می آورد و ضمن آن توضیحی می دهد که مهناز اول از همه گوشت بر می دارد و بیشتر از همه.

این اشاره دارد که هر چند مهناز به مادرش گیر می دهد که تو مثل کک ها به مادرت چسبیده ای و هر روز آن جایی و از آن ها تغذیه می کنی اما خودش هم دقیقا همین کار را می کند ولی متوجه نیست و احتمالا اگر ازدواج کند همان رفتار مادرش را ادامه می دهد .

سپس دوربین را روی مغازه کبابی می برد و با نمایش زیر آبی رفتن پدر در کبابی کک صفت بودن او را بیان می کند چرا که او حق و حقوق خانه را به درستی رعایت نمی کند (به اندازه یِ نیاز برای خانه گوشت نمی خرد) و به جای آن به خوبی به خودش رسیدگی می کند با این حال ظاهر کار را هم حفظ می کند البته

این را وقتی می فهمیم که او بی توجه به حرف جعفر کک بودن خودش را نشان می دهد.

از ظاهر داستان بر می آید که تنها جعفر کک نیست اما او هم با برداشتن تنها تکه ی باقی مانده از گوشت و رعایت نکردنِ حالِ پدرش ،کک صفت بودنش را نشان می دهد.

همراهِ من تذکر داد نویسنده هنوز بعضی مطالب را سانسور می کند و بیان نمی کند که نویسنده نگاهی به من کرد و گفت :

اگر باز هم گیر بدهید شما را به قناری حواله می دهم و سرتان به کلی بی کلاه خواهد ماند. من با خونسردی گفتم :شما ادامه بده و به حرف ایشون توجه نکن ، دستیارِ باهوشِ من کمی کنفت شد ولی قهر نکرد.

نویسنده ادامه داد:

نمی دانم اما شاید نویسنده اشاره ای هم به سیاره ی کرسیدا داشته باشد آنجا که ربات ها B  وH  بدون توجه به نیازهای یکدیگر از هم سوء استفاده می کردند و شاید کک ها و این خانواده اشاره ای هم به آنها باشد.

من پریدم تو حرفِ نویسنده و گفتم : من تو را به خوبی میشناسم تا مطمئن نباشی چیزی نمی گویی پس اینقدر نگو شاید

نویسنده گفت:بله مطمئن هستم که اینجا باید شاید بگویم بعد ادامه داد:

اما دختر مو نقره ای نماد دخترانی است که بدونِ  تعصبِ ملیت و مذهب ، طالبِ حقیقت هستند و قلبی پاک دارند به همین خاطر او را فرشته خطاب کرده و لک لکی دویدن دختر شاید نمایشی از افتان و خیزان بودن حرکتِ او در سیرِ تکاملش باشد و اشاره ای باشد به ناپختگی و نداشتن مبانی فکری محکم و قوی و اینکه خبرنگار را به او ارجاع داد شاید که نویسنده می خواهد بگوید اگر قلب پاکی داشته باشی سوایِ مسیری که طی می کنی به مقصد میرسی البته شفاقیت این موضوع به عهده ی  رصد کردنِ داستان های بعدی نویسنده است ولی متأسفانه معلوم نیست در کدامش ،کدام را رمز گشایی می کند.

اگر منظورِ نمایشِ خانواده یِ کک صفتِ رئالِ نویسنده ، جامعه و مردم کرسیدا باشد ، شاید اشاره ای به گفته ی امیرکبیر دارد که تا مردم اصلاح نشوند هیچ چیزی تغییر نمی کند.ولی نقطه ی اوج داستان آنجاست که جعفرِ کک صفت ، به نمایندگی مردم در مقابلِ Cray X-MP  که ربات فوق پیشرفته در داستانِ Cray love john است می ایستد ولی از آنجا که مادر و خواهرش در آن فضای فکری نیستند و کک صفت تر هستند ، از او  حمایت نمی کنند و این میشود که ناصر در ظلمش به ربات ها پیروز میشود.

با جمع بندی همه ی این مطالب و داستان از ماست که بر ماست ، آنجا که طفلی صغیر از غذا گرفتن امتناع می کند و مسئولین را تحریم می کند و خطاب به آنها می گوید : شما با سهل انگاری در زیرساخت های این سیاره بارانِ رحمتِ خدا را تبدیل به سیل کردید و باعث مرگ پدر و مادرم شدید،همه اینها روی هم می گوید اگر همه و همه دست به دست هم دهند از طفلِ صغیر  و جعفر و مهناز و سمیه که همه نماینده های ربات های کرسیدا هستند ، اگر با هم مهربان باشند و دست از کک بودن بردارند و هر کسی به فکر این باشد که چه خدمتی می تواند به بقیه ی ربات ها انجام دهد جامعه پشت به پشت هم اصلاح می شود و ناصر و  Cray X-MP   یا به جرگه ی خدمت می پیوندند یا با کفِ موجِ عمیق دریایِ طوفانیِ صداقت و درست کاریِ جامعه به گوشه ساحل کشیده می شود و از دور خارج میشوند اما تا ربات های کارگر ، بصیر و هوشیار نشوند هر چقدر هم Cray X-MP ها  تغییر کنند باز به حالِ سفره یِ مردم سودی ندارد.

منشی صحنه فریاد زد:

این داره مزخرف می گه ، بیاید بریم بابا کارهای واجب تری داریم ، اونقدر وقت نداریم که به این اراجیف بخواهیم گوش کنیم.

تهیه کننده بهش گفت:دهنت رو گِل بگیر

نویسنده پای راسش رو انداخت روی پای چپش و پرِ کفن رو به خوبی روی پاش صاف کرد که به سختی فقط  انگشتان پاهاش پیدا بود و گفت:

حرف آخر اینه که نویسنده مقصر اصلیِ تأخیرِ ظهورِ منجی بشریت را بصیر و آگاه نبودن مردم کرسیدا و تشنه ی مدینه ی فاضله نبودن آنها می داند و اینکه آنها هیچ در راه صاف کردن جاده ی سلطنت و حاکمیت خدا و فرستادگانش قدم برنمی دارند که هیچ ، حتی بدان فکر هم نمی کنند و این عامل اصلی همه ی بدبختی های آنهاست.

همه ما ساکت بودیم چند لحظه ای گذشت و نویسنده هر دو دستش را روی دسته ی صندلی گذاشت و بلند شد و آمد امضاءِ برگه یِ قرارداد که روی آن نوشته شده بود من موظف هستم تا یکسال هفته ای یک بار قبر او را شست و شو دهم و برایش خرما خیرات کنم از من گرفت و به سمت قبرش حرکت کرد.

دستیارِ من گفت:او هنوز خیلی چیزها را به ما نگفت

به او گفتم : همین هایی که گفت کافی بود ، من از یکی دوستانش شنیده ام که گفته :اگر روزی همه چیز را گفته باشم بی تردید آثارِ چادری است که به سر کرده ام!

همه ی ما رفتن او به قبر را مشاهده می کردیم که یهو از قبر سر برداشت و با عجله به طرفِ من اومد ،

زُل زده بودم بهش ببینم می خواد چی کار کنه آخه اون معمولا با وقار راه می رفت حتی وقتی زنده بود ولی این بار داشتم فکر می کردم که رسید به من و گفت دستت  رو بیار جلو با کمی ترس و لرز بردم گفت دستت رو باز کن باز کردم چیزی انداخت روی کفِ دستم و به سرعت رفت به سمت قبرش و محو شد.

همه آومدند کنارم ببینند چی بوده ،به نظر شما چی بود؟

 یه دونه کک بود.

نویسنده همین که واردِ قبر شد خودش را به دادگاهِ برزخ رساند و دادخواستی مبنی بر عدم شرکت در هیچ مصاحبه ای بعد از این تنظیم کرد ،رونوشت آن را به خازن ها و فرشته های قبرستان ،به ادارات دولتی ، ارگان های خصوصی و نیمه خصوصی  و همه بخش های ذی ربط و بی ربطِ جامعه ی جهانی و همه ی سیاره ها فرستاد و رفت به سمت حوری ها و به آنها گفت :

در این مدتی که من نبودم کسی خیانت که نکرده؟

رئیس حوری ها گفت:

جناب نویسنده از شما بعید است این حرف ، اینجا بهشت است و برای امنیت ن و حوریانِ بهشتی  چشم چرانها را تا پاک نشوند و از این کار دست بر ندارند راه نمی دهند ، شما خیالتان از همه جهت راحت باشد.

نویسنده با لبخندی از سرِ رضایت جام شرابی طلب کرد

همین که حَوراءِ سیاه چشم با پلکهای باریکِ چون چشمِ آهو و تنی سفید و براق و آنقدر زلال  همانند شیشه که آن سمتش  پیدا بود و پوستی که همانند پرِ قو نرم و لطیف بود جامِ شراب را به دستِ نویسنده داد صدای پیام گوشی ، او را به خودش آورد

با دستِ راست شراب را گرفت و با دستِ چپش گوشی را برداشت و دید پیامی بدین مضمون آمده

مشترک گرامی رأی داد گاه پیروِ دادخواست شما و ابلاغیه به متشاکیان با شماره پرونده ی :

G2.J746.1H6.N911

با موفقیت صادر و ثبت شد.

نویسنده همین که خیالش راحت شد که از این پس مصاحبه ای در کار نیست با خوشحالی کام اول را از حَوراء گرفت و دوربین از سرِ حیا و خجالت رو گرداند و آرام آرام خاموش شد.

درست است که نویسنده مرده است اما راهش تا آینه شدن کرسیدا برای هوش کیهانی و در آغوش کشیدنِ دستِ رحمتِ خلقتِ او ادامه داد.

 

# نقدِ حالِ کک ها

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها