راز موفقیت چیه؟

گوش دراز بدون معطلی در جوابم گفت:هزینه اش می شه نیم میلیون دلار

کمی به گوش دراز نگاه کردم و نتونستم خودم رو کنترل کنم، قاه قاه قاه زدم زیر خنده، شکمم رو گرفته بودم و در حد مرگ،بلند بلند می خندیدم،تو دلم گفتم کدوم ابلهی واسه این چیزا پول میده که من دومیش باشم؟

گوش دراز اعتنایی به من نکرد و سرش رو به کار خودش بند کرد،به رسم ادب از رفتارم عذرخواهی کردم ولی گوش دراز بازهم اعتنایی بهم نکرد.

ده سال بعد.

همون صحنه تکرار شد،رفتم روی درختِ همیشه سبز، کنارِ گوش دراز نشستم.

گوش دراز تقریبا هیچ تغییری نکرده بود،انگار یه روز گذشته بود،اصلا پیر نشده بود،اما من روزهای زیادی رو شب کرده بودم.

همین طور که سرم از خجالت پایین بود،گوش دراز بهم گفت:بگو ببینم کنیا طیِ این مدت راز موفقیت رو پیدا کردی؟

اولش از سرِ خجالت چیزی نگفتم ولی بی اعتناییِ گوش دراز بیشتر ناراحتم کرد،منم معطلش نکردم و سفره دلم رو باز کردم:

چند سالِ اول عضوِ مجله ها بودم،بعد کتابخونه های شهر،بعد کتابخانه های استان،بعد اینترنت و غیره.هزاران هزار کتاب و مقاله و کوفت و زهرمار خوندم،ساعت ها فیلم و سخنرانی در مورد موفقیت دیدم و شنیدم اما نشد،بعد با یه آهی از ته دل گفتم:

نه پیداش نکردم.

جاش بود حالا گوش دراز بزنه زیر خنده و مسخرم کنه اما فقط یه لبخند کوتاه زد و بلافاصله گفت:

همه اون مطالبی که یاد گرفتی رو به نانوا بدی،یه قرص نون بهت می ده؟

با یه مکث کوتاهی گفتم:نمی دونم،گمون نکنم،نه نمیده،بهم می خنده.

گوش دراز ادامه داد:مردم چیزهای با ارزششون رو توی اینترنت و کتابخونه ها و مقاله ها نمی گذارند،اونها چیزهای با ارزش رو توی سینشون پنهان میکنند،تا پول ندی بهت نمی دن،راز موفقیت همین بود.

یکم با پای راستم کمرم رو خاروندم،نوکم رو هم چند بار چپ و راست به شاخه کشیدم بلکه از شدت عصبانیتم کم بشه بعد بهش گفتم:

اگه اینطوریه چرا حالا راز موفقیت رو رایگان بهم گفتی؟ من که پولی بهت ندادم.

گوش دراز با نگاهی عاقل اندر سفیه بهم گفت:نه اشتباه نکن،به نظرم شما گنجیشکا از کلاغ ها خبرچین ترید،همین که تو و دوستات بفهمید من از همه جغدها داناترم یه جورایی پولش رو پرداخت کردی.

 

# داستان کوتاه

# کنیا و گوش دراز

نویسنده:جواد حقیقی

Telegram:@goleyekta

شثا:G2.J751.H5.K918


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها