حالا چی کار می کنی؟ درآمدت از کجاست؟

مشتری یا بهتر بگم دوست قدیمی سرش رو آورد پایین و گفت:

می خوام از اینجا برم  ، شنیدم اونجاها پول خوب میدن ، برای آدم ارزش قائل اند.

محمد:ما شدیم حکایت دستمال بهداشتی ، بهترین جا بدترین زمان.

بعد یه خنده ای می کنه و ادامه میده:

این حرف چقدر درسته ، ما بهترین مکان دنیا هستیم اما در بدترین زمان (وضع اقتصادی)

-          تو اقتصاد رو دست کم گرفتی ، حتما پشتت به یه اداره ای چیزی گرمه!

محمد از این برخورد حسابی ناراحت میشه

 

سیا و سایه

سیاوش اینقدر درس نخون ، بخون اما به خودت هم برس پشیمون میشی ها!

-          تو یه دختری نمی فهمی مرد باید به پول فکر کنه ، معدل 75/19 برای من تجدیدی حساب میشه.

سیاوش با معدل 20 دیپلم میگیره.

 

6 سال بعد.

همه ی دوستام رفتند چون پول داشتند حالیته؟  اما من پاسوز خواهرم شدم ، بابام هر چی پول داشت داد واسه ی جهیزیه ی اون که بره عشقو حال کنه ، حالا هم که داره قسط وامهاش رو میده ، اما من چی سهم من چی؟ هیچ چی ، بهترین رشته بالاترین معدل بهترین دانشگاه اما آخرش باید برم مثل یه کارگر حمالی کنم.همش تقصیرِ  بوووووق  لعنت به  بووووق  من بووووووق به این بووووق

از اونجا که من فوق تخصص خلاصه کردن گرفتم خلاصه کنم ، سیاوش به زمین و زمان و جن و آدم فحش های آب دار و چرپ و جور واجور داد ، انگار توی دانشگاه این چیزها رو خوب یاد گرفته بود.

سایه:تو یه پسر خودخواه و مغروری ، هیچ وقت شد از خودت بپرسی من برای خونوادم برای این مملکت برای سایه که این همه سال واسم صبر کرده چه خاصیتی داشتم؟ یا فقط از عالم و آدم طلبکاری؟

سیاوش یه ته استکانی شاهین زده بود اصلا حالیش نبود چی میگه خون جلوی چشماش رو گرفته بود ، نمی دونم حق داشت یا نه ، خوب اون جوونیش رو داده بود واسه ی این مدرک و اون معدل اما به سایه گفت:

واسه ی من صبر کردی هرزه؟ کی میدونه این چند سالی که تهران بودم پسرای محله چقدر بهت خدمت کردند؟ واسه ی من بازی در نیار ، در ضمن منو نصیحت  نکن که گوش شنوا ندارم واسه ی این شعرایی که توی مغزِ آبکشیدتون کردند!

من نه توانش رو دارم نه طاقتش رو که توصیف کنم چه بلایی سرِ سایه اومد ، کافیه که بدونید اون با اولین خاستگارش ازدواج کرد ، مسئله روشنه یا باید داد بکشم؟ اون با اولین خاستگارش ازدواج کرد ، معلومه که این یعنی اون واسش فرقی نمی کرد داره با کی همسر و همبستر میشه یا اینم باید توضیح بدم؟ اما جوینده یابنده هست لعنت به کسی که منکرش باشه.سیاوش بالآخره راهی واسه ی رفتن پیدا کرد ، دخترِ سایه دو سالش بود که سیا رفت آمریکا.

یکی دوسالِ اولش سخت بود اما بعدش خوب شد ، تقریبا همونی که می خواست شد.

.

محمد به صندلی تکیه می ده و میگه:

داداشِ احمقِ منم همین فکر رو می کرد اما اون همه چیزش رو باخت همه چیزش رو ، زنش دخترش پولش

مشتری:یعنی چی ؟ آخه چرا؟ زرنگ نبود؟

-          اوضاعِ ما بد شده اما هنوز مثل اونجا نشده ، وقتی محیط کثیف باشه تو هم کثیف میشی؟ می فهمی؟ تو میخوای خوب باشی اما اونا میان سراغت! زنش طلاق گرفت ، دخترش با دوست پسرش با چند صدکیلومتر فاصله از داداشم زندگی میکنه اون حالا دیگه تک و تنهاست!

هیچی نداره ، حتی روش نمیشه برگرده ایران ، دیروز زنگ زده بود و میگفت: نشسته داره تو سن شصت سالگی به انتخاب های اشتباه زندگیش فکر میکنه . اما چه فایده ؟ اونقدر فکر کنه تا بمیره ، دلِ بابام رو وقتِ رفتنش بدجوری شکست.

-          همه مثلِ هم نیستند که ، داداشت بی عرضه بوده.

-          آره راست میگی ، پسر عموم هم رفت امریکا دقیقا همین طور شد ، زنش هوسِ چیزای دیگه کرد و دقیقا همین طوری شد اما با این فرق که مغزِ اقتصادیش کار میکرد و حالا مثلِ داداشم آس و پاس نشده و گاهی به اقوامش اینجا کمک میده و پول میفرسته واسشون اما  اون یه پیرمردِ تنهاست.

سایه آینه ی سیا بود و این داستان راستان بود.

 

#سیا و سایه

نویسنده:جواد حقیقی

Telegram-instagram:@goleyekta

Goleyekta.blog.ir

شثا:G2.J757.2H5.S9


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها