نقدِ قواعد روسپی گری

روشن است تا خودِ نویسنده نخواهد و نگوید واقعا نمی توان به ضرس قاطع نظری داد لکن با مشاهده ی مجموع آثار او  احتمالاتی به نظر می رسد.

نوشته های او ابتدا باید به سرعت مرور شوند در خوانش دوم مخاطب لازم است روی جملات بیندیشد و فحوای کلام را درک  کند و با چالشهای آن درگیر شود. مثلا از خودش بپرسد چرا باید چنین شخصیتی در داستان چنین حرفی بزند؟ چرا این شخصیت در جایی از داستان ضد حرف قبلی اش سخن میگوید و سپس ببیند با کدام شخصیت میتواند همذات پنداری کند! آیا خودش در زندگی روزمره گاهی ضد و نقیض سخن نمی گوید و چرا؟

در خوانش سوم متن میتوان رمز و راز بازی های نوشته را درک کرد و اینکه واقعا نویسنده قصدش چه بوده و چه مفهمومی را می خواهد منتقل کند. از انجا که به نظر می رسد شیوه ی او یکی به نعل زدن و یکی به میخ زدن است و دو پهلو و دو جور حرف  میزند ،کلامش بینابین و ناواضح است ،مراعات هر دو طرف را میکند و مقصود خود را در لفافه بیان مینماید نمیتوان از نوشته هایش سرسری گذشت چرا که معمولا کسانی دست به چنین نگارشی میزنند که مفاهیم غنی و بلندی را می خواهند منتقل کنند اما خوف ادراک غلط آن را دارند.به هر صورت دست گذاشتن روی روسپی گری و چالش های آن موضوع جالبی به نظر میرسد اما سوالاتی مطرح است.

نویسنده نوشته ی خود را با کلام سابرینا والیس روسپی و ی معروف آغاز می کند." می‌دانستم اگر بی‌پول بمانم، شب‌ها باید توی خیابان‌ها بخوابم. پلیس‌ مرا به دیوار میچسباند و بازرسی بدنی‌‌ام می کند.به خودم گفتم، به ظاهر روسپی باشم یا نباشم، وضع چنین است."

در ابتدا به نظر میرسد او می خواهد با ذکر چنین کلامی گناه ها را توجیه منطقی و عقلانی کند و خواننده را درگیر مشکلات یه روسپی میکند تا به او حق بدهد اما بلافاصله تجدید نظر  سابرینا  را نسبت به تجارت روسپی گری بیان میکند و شوق مخاطب را می انگیزد تا بداند واقعا سابرینا کیست و هیچ اشاره ای به سختی های زندگی او در کودکی و ناپدری و فرارش از خانه نمیکند.

سپس با مناجاتی روبه رو میشویم ، اما مناجات در قواعد روسپی گری چه معنایی دارد؟ شاید او معتقد است روسپی یک غافل است کسی که خدا دوست دارد او به سمتش برگردد.

بعد از آن یک حوزه ی علمیه را به تصویر میکشد که جوانی برای حل معمایش به آنجا رفته است.

در ادامه ی داستان او جوانی را به تصویر میکشد که حسن فاعلی دارد اما حسن فعلی ندارد و ناگزیر خودش را به همان منبع اصلی که از آن الهام گرفته بازمیگرداند تا بداند اشکال کارش کجا بود.

حوزه ی علمیه چرا باید در این بازی وارد شود؟

با کدهایی که نویسنده در خلالِ ماجرا میدهد گویا دارد اکتفای حوزه به درس و بحث را نشان میدهد و پرهیز آنها از چالش های اجتماعی و دردمندی مشکلات مردم را به تصویر میکشد که نتیجه آن این است که کسانی این درد را احساس میکند و به شیوه ی غلط آن را در جامعه اجرا میکنند و این خود ضررش دوچندان است به دین.

" جوون تو دلش میگه: نه واقعا ناامیدم کردید ، غیر از این برخورد میکردید تعجب میکردم ، همینه که اینقدر منزوی شدید!"  گویا نوسنده با این بیان از برخورد تند و خشن دینداران انتقاد می کند. جوان معتقد است حوزه باید تغییر کند و شیخ مطمئن است جوان باید خودش را اصلاح کند ، به نظر میرسد نویسنده این دو را مقابل هم قرار داد تا هر دو آینه ی هم باشند و ضعف های خود را در دیگری ببینند.

ماجرا از آنچه به نظر میرسد پیچیده تر است.

یک روسپی ، مناجات ، حوزه ی علمیه ، جوان خام  که دغدغه ی دین دارد اما ناکارآمد است ، شیخی که او را به رگبار نقد و انتقاد میگیرد اما خودش درگیر این درد اجتماعی نمیشود و مجددا به کلاس درس برمیگردد.

یک بار دیگر به اول داستان برمیگردیم

سابرینای روسپی یک قدم عقب نشینی کرده است و اخیرا معتقد شده روسپی گری نباید به عنوان یک شغل رسمی شود.

مناجات با خدا گویا نشان میدهد او یک قدم به سمت خدا برگشته است.

حوزه ی علمیه گویا پایگاهی است که باید حمایت از دردِ مردم از آنجا آغاز شود اما هنوز به آن شکل که باید نشده.پس جوانان خودشان دست به کار شده اند که موفق نبوده اند و مراجعه ی آنها خصوصا با برخود احساسی نیز ثمربخش نبوده.

به نظر میرسد مغزِ کلام نویسنده این است که بی دینان یک قدم عقب نشینی کرده اند و حالا نوبت دینداران است که با دستِ مهربانی ، آنها را درآغوش بکشند و دین را به زبان امروزی یعنی کارآمدی دین در زندگی بشر را اجرا کنند  و از فلاسفه ی غرب عقب نمانند که انها قلم را  زمین گذاشتند و دوربین را به دست گرفته اند.

چرا نویسنده از نام خودش در داستان استفاده میکند و خودش را به چالش میکشد؟

به نظر میرسد این نوعی حقه و یا سیستم دفاعی در برابر حملات مخاطبِ عجول و کم حوصله است که اگر این باشد طراحی دقیقی صورت گرفته است.

حرف آخر

قاعدتا قواعد یک چیز به معنی اصول و ضوابطی است که ما را به آن کار میرساند اما داستان عکس موضوع است ،او حتی در نام داستانش هم کلماتی را در تقدیر گرفته است ، نام اصلی داستان  احتمالا این است " قواعدِ خاتمه یافتنِ روسپی گری "

اگر نام داستان چنین باشد با دورنمای کلی آن جور در می آید ، پشیمانی یک روسپی ،عدم توجه شایسته و درخور شأنِ دینداران به حل این معضلات اجتماعی و فعالیت عده ای خام فکرو ناپخته که بنیه ی فکری و عملی سالمی ندارند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها