ساعت 21/1 دقیقه ی بامداد یکم خرداد بود که.
- پسرم کجاست؟
- سلام
- گفتم پسرم کو؟
- سلام
- سلام ، #پسرِ من رو کجا قایم کردی؟
سرم پایین بود و چیزی نمی گفتم.
- مگه کری؟ میگم پاره ی تن من کجاست؟
- #پاره ی تن؟ آدم پاره ی تنشو ول نمیکنه به امان خدا و بره
- نکنه بلایی سرِ پسرم آوردی؟
#گنجشک اینو میگه و شروع میکنه خونه رو خوب بگرده ، از این ور به اون ور ، همه جا رو میگرده.
- با اونا کار نداشته باش ، دمِ تخم هستند اذیتشون نکن.
- پس نقطه ضعفت اینه ، اگه نگی پسرم کجاست حساب اینها رو میرسم ، سه ثانیه وقت داری! یک دو
موس رو برداشتم و به طرفش نشونه گرفتم(خب بیسیمه دیگه ، یعنی همه چیز رو باید توضیح بدم؟)
- بزن آره بزن تمومش کن این #زندگی_نکبتی رو تموم کن ، بزن لعنتی بزن بزن چرا نمی زنی؟ چه مرگیت شده پس؟
- دیگه داری رو اعصابم میری ، چرا بچتو ول کردی به امون #خدا و رفتی؟ به تو میگن #مادر؟ هان؟ دِ حرف بزن ، حالا بعدِ دو روز اومدی #طلبکارم هستی؟
گنجشک سرش رو میندازه پایین و بعد از چند لحظه میگه:
تو که از حالِ من خبر نداری هیچی نگو
پدرم #کشاورز بود مادرم 10 تا بچه رو داشت که بزرگ کنه از اول به من درست نرسیدند ، حالام با یه بی سر و پا ازدواج کردم نمیگذاره آب خوش از گلوم پایین بره
- اولا پشت سر #شوهرت حرف نزن دوما واسه ی من #قصه نباف ، میگم چرا بچه ی شَلت رو ول کردی و رفتی؟
- مثلا اسم خودت رو گذاشتی نویسنده؟ خودت نمی فهمی من کولِ پشتی ندارم برش دارم با خودم برم ، دیگه مطمئن بودم کارش تمومه!
- کارش تمومه؟ تو میتونستی بیای بهش غذا بدی و ازش مراقبت کنی
- آ بقیه بچه هامو چی کار میکردم؟
- ببین من #حوصله ی بحث با تو رو ندارم برو خونتون حالا شوهرت نگران میشه
- شوهر؟ اون بی همه چیز حیف که اسمشو بگذاریم شوهر! معلوم نیست الآن با کدوم گنجشک داره #گل میگه و گل میشنفه!
- فقط یه بار دیگه پشت سر ِ.
- #هیس
- چی؟
- گفتم هیس
ناگهان
- با زن من تنهایی نصف شبی چی میگید به هم؟
- زن تو؟ خودش اومد اینجا ، من چیزی نمیگم ، از خودش بپرس
گنجشک مثل بید میلرزید ، گنجشکِ نر یه نگاه تندی بهش انداخت و بعد رو کرد به من و گفت:
اون زنه ، حالیش نیست ، تو چرا راهش دادی؟
- از ترس رنگش پریده بود اونقدر وحشتزده بود که حتی نمی تونست روی پاهاش بایسته ، #گربه که گربس آدم فکر میکنه #شیر انداخته بود دنبالش یا یه #عقابی چیزی! من که نتونستم به حرف بیارمش ببین تو میتونی آرومش کنی؟
گنجشک طوری به من نگا کرد کس ندونه فکر میکنه طلبکاره از آدم ، این مُدل همون تشکر آمیخته با غروره! بعد به شوهرش گفت:
#بی_غیرت کجا بودی سرِ شب تا حالا؟
- تو دوباره غریبه دیدی دُم درآوردی؟
- نویسنده تکلیف منو با این مرد امشب روشن کن ، نه خرجی درست و حسابی میده ، نه #محبت درست و درمونی به آدم میکنه ، شبها هم معلوم نیست کجا و با کیا می گرده!
- میدونی زن؟ اگه تا دسته ی دستم رو #عسل کنم بکنم تو اون دهنت آخرش #نمک_نشناسی
این رو میگه و پر میکشه میره!
- اگه شوهرت بدترین گنجشک روی زمین هم باشه نباید جلوی یه غریبه آبروش رو ببری!
- غریبه کدومه ؟ نویسنده ها مثل دکترا محرم مردم اند!
- کی گفته دکترا محرم اند؟
در اتاق باز شد.
- این زنیکه کیه که میخوای باهاش محرم بشی؟
- آروم باش شیرین این فقط یه گنجشکه
- فکر کردی اونا که به شون #خیانت کردند از #خرس شروع کردند ؟ نه آقا با خلوت کردن کنارِگنجشک و کبوتر و دل دادن و قلوه گرفتن شروع میشه بعد آروم آروم نسبت به همسرشون سرد میشن و بعدشم سر از #ناکجا_آباد در میارند! نکنه میخوای منو با این بچه تنها بگذاری بری؟ شما مردا همتون مثل همین ، اصلا مراعات حالِ ما زنها رو نمیکنید هر کار دوست دارید میکنید ، بیا نصفه شبا ما رو خواب میکنی به بهانه #داستان_نوشتن میای با زن ها #خلوت میکنی!!!
- هوووووی پیاده شو با هم بریم ، واسه خودت #آسمون_ریسمون میبافی! بچه کجا بوده هنوز از گردِ راه نرسیده ، نکنه گرده افشانی کار میکنی شیرین خانوم؟
شیرین دست چپش رو چسبوند به کف پای راستش و #دمپاییش رو درآورد و گنجشک رو نشونه گرفت که نزدیک قفس نشسته بود.
- نزنی شیرین میخوره به #قناریا
- من با زندگی تو کاری ندارم اومدم از بچم خبر بگیرم که شوهرم اومد تا شوهرت مشکلاتمون رو حل کنه.
- شوهرِ من #مشاوره نیست گمشو زنیکه سلیطه ، مگه خودت #ناموس نداری؟ گمشو والا میزنم دک و پوزت رو خورد و خمیر میکنم.
- #شیرین آروم باش
- نه انگار این حرف حساب سرش نمیشه ، باس یه طور دیگه حالیش کنم!
شیرین آماده ی زدن شد که
- باشه بابا رفتم
گنجشک پر میکشه و میره.
- این #جونور از کدوم بچه حرف میزد؟ مگه تو قبلا زن داشتی؟ بگو که دروغه و گرنه خودم رو میکشم.
- چایی میخوری عزیزم؟
- حرف رو عوض نکن هنوز دمپایی دستمه ها
- پریروز بچه ی این گنجشک از دیوار خونه افتاد پایین پاش شکست ،من دو روز ازش پرستاری کردم اما حدود ساعت 30/11 امشب #دار_فانی_رو_وداع_گفت ، وقتی مریض بود کس و کار نداشت حالا که مرده پدر و مادر پیدا کرده.
- میبینم یه دو روزه مشکوک میزنی ، چرا نگفتی بیام ازش نگهداری کنم؟ هر چی باشه من یه زنم از تو مهربون ترم.
- شما فرمودید فعلا باید #بازی و بازیگوشی کنیم نخواستم مزاحمتون بشم.
- من باید یه فکری به حالِ تو بکنم دیگه شبا هوس نکنی به بهانه ی داستان و اینا بیای گنجشک بازی کنی! پاشو بریم بخوابیم.
- صبر کن این داستان رو تموم کنم بعد
- حالا مغزِ داستانت چی هست؟
- اینکه ما آدم ها با این همه امکانات و ادعا نمیتونیم از یه بچه گنجیشک مراقبت کنیم تا بزرگ بشه و این #دستگاه_آفرینش عجب کارش رو خوب بلده.میدونی بزرگترین مشکلم چی بود؟ اینکه این بچه دهنشو باز نمیکرد و نمیدونی با چه زحمتی بهش غذا میدادم ، حالا مامانش باشه یکی باید بیاد دهن این بچه رو ببنده از بس باز نگه میداره!
- مگه قرار نبود توی داستان مستقیم حرف نزنی؟
- نمیگذاری که! واقعا مجردی نعمتی ها
- خوب بسه ، پاشو یه نیمرو درست کن کتری رو هم بگذار سرِ بار
- امر و فرمایش دیگه ای ندارید؟
- فعلا نیاز مُبرم به دستشویی دارم.
سرِ سفره.
همین که اولین لقمه رو گذاشتم دهنِ شیرین
- که اینطور منو خواب میکنید دوتایی میاید با هم عشق بازی میکنید!
در گوشِ شیرین گفتم خودت درستش کن
- هان چی میگی تو گوشش؟ ای خدا چی طور میشد من زنِ اول بودم؟ همیشه زن های اول عزیز دُردونه اند ، ما نوکر و کلفت حساب میشیم.
شیرین پاشد مهتاب رو بغل کرد و گفت:
من به این مرد گفتم برم مهتاب رو بیدار کنم گفت نه خستس بگذار بخوابه.بعد دستش رو میندازه گردن مهتاب و میگه بیا بریم هووی عزیزم و اونو میاره سرِ سفره و ادامه میده:بیا که مچ شوهرت رو گرفتم ، آقا #فیلش یاد #هندستون کرده!
- مهتاب عزیزم من واقعا نمیدونم چه توضیحی بدم.
- توضیح نمیخواد بدی #جناب ، همین فردا میری یه #خونه ی جدا واسه ی من میگیری ، یه شب اونجا یه شب اینجا ، نباید بینمون فرق بگذاری وگرنه میرم #قهر
- تو قرار نبود بری قهر
- از امشب قراره!
- من یه سوال دارم ، کدوم #ابلهی میگه #نویسندگی_راحته تا من حسابش رو برسم؟
- یه لقمه نونم بگذار دهن من بینمون فرق نگذاری تا واست بگم کی گفته!
#داستان کوتاه
# بچه ی معلول(البته با دخالتِ شیرین و شیرین زبونیِ مهتاب)
شیرین لیوان چایی رو میزنه توی دیوار و شروع میکنه بلند بلند گریه کنه و میگه:تو اونو بیشتر از من دوست داری ، به اون میگی شیرین زبون ولی اسم منو خشک و خالی میاری توی داستانت ، بعد میره توی اتاقش و در رو محکم میکوبه به هم.
- مهتاب یه سوال دیگه دارم ، من اگه زن نخوام کیو باید ببینم؟
- عزیزم زن که زنه کم کم بچه هام تشریف میارند!
شیرین درِ اتاق رو باز میکنه و یه دونه متکا پرت میکنه توی سفره و در رو دوباره میبنده.
مهتاب:این یعنی باید پاشی بری ازش دلجویی و معذرت خواهی کنی.
- هنوز داستان رو ثبت نکردم ، آدرس کانال و وبلاگ رو نزدم.
- میل خودته اما این دفعه فک کنم تخت رو پرت کنه طرفمون!
درباره این سایت